والدین الگوی رفتاری مناسبی برای فرزندان باشند رئیس پژوهشسرای امام رضا علیه السلام وابسته به آستان قدس رضوی گفت: والدین باید الگوی رفتاری مناسبی برای فرزندان خود باشند چرا كه در زندگی هرچه بكارید همان را درو میكنید. >16 روز پیش
ثروتمند كوچك: مزرعه كار و بار درب مزرعه كار و بار خانواده گوسفندی بود كه بخاطر تولد بچه هاشون میزان علف دریافتی در مقابل شیر تولیدی كفاف خانواده را نمی داد پس به دنبال چاره ای برای تامین علف افتادن و ... >7 ماه پیش
ثروتمند كوچك: دمپایی نگار نگار به همراه مادر برای خرید به بازار رفته بود كه در هنگام خرید صدای فروشنده دمپایی رو شنیدن كه از دمپایی های خودش تعریف میكرد و آنها تصمیم گرفتن سرس به مغازه او بزنند و ... >9 ماه پیش
ثروتمند كوچك: خرید اینترنتی تارا دختر بچه ایی بود كه علاقه بسیار به شعبده بازی و جادو داشت یك روز در حالی كه مشغول دیدن تبلیغات یك سایت در تلفن همراه پدرش بود به فكر فرو رفت و ... >9 ماه پیش
ثروتمند كوچك: مزرعه كار و بار مزرعه سر سبزی به نام كار و بار در یك روستایی بود كه حیوانات آن مزرعه كار مشخصی داشتن و همدیگر كمك می كردند و كارخانه تولید پنیر در آن مزرعه بود كه صاحب آن گربه بود و ... >10 ماه پیش
ثروتمند كوچك: سفر پربار سارا دختری باهوش و علاقمند به كارهای هنری بود. پدر سارا عكاس است و سالانه از كارهای خود نمایشگاه عكاسی برگزار می كند سارا برای نمایشگاه جدید پدرش تصمیم می گیرد با او در انتخاب سوژه همكاری كند و ... >10 ماه پیش
ثروتمند كوچك: قلك بابا بزرگ نازنین و آراد خواهر و برادر بودن كه قرار بود پدربزرگشان به خانه آنها آمده و مدتی بماند و پدرشان به آنها مبلغ 50 هزار تومان داد تا هر چه می خواهند برای خود خرید كنند و ... >10 ماه پیش
ثروتمند كوچك: جوراب پشمی مراد گل چوپان بود و در یك روستا زندگی می كرد همه به او می گفتند چرا برای فصل زمستان جوراب پشمی نداری و او یك روز تصمیم گرفت تا برای خودش جوراب پشمی تهیه كند و ... >11 ماه پیش
ثروتمند كوچك: موش و ماه درخشان موش كوچولو برای تولد مامانش می خواست یك كادو متفاوت هدیه بدهد اونقدر مشغول فكر كردن بود كه كلاغ سیاه تصمیم گرفت از این فرصت استفاده كنه برای همین یك نقشه كشید و ... >11 ماه پیش
ثروتمند كوچك: پول پیدا كردم سعید پسر باهوشی بود و پدر او كارش جمع آوری زباله ها بود ولی درآمد چندانی نداشت و همیشه برای پرداخت هزینه های زندگی در پایان ماه دچار مشكل بود تا اینكه یك روز سعید در سطل زباله كیف پولی كه پر از پول بود پیدا كرد و ... >12 ماه پیش
ثروتمند كوچك: میخوام حسابدار شم امیرعلی در درس ریاضی چندان درسش خوب نبود و در امتحانات پایان ترم نمره خوبی نگرفت برای همین باید در تابستان به كلاس تقویتی میرفت اما دلش می خواست به كمك پدر بزرگش برود و در امور باغدار كمك كند و ... >12 ماه پیش
پس انداز كاوه و كیمیا خواهر و برادر بودن كه به تازگی به خانه جدیدشان اسباب كشی كرده بودن پدر در روز جابجایی به هر دو آنها گفت اگر در این چند روز به پدر و مادر برای جابجایی وسایل كمك كنند و تكالیفشان را انجام دهند مبلغی پول دریافت خواهند كرد و ... >12 ماه پیش
نقره ای كنجكاو یك خانواده خرگوش در یك جنگل زیبا زندگی میكردند یك فرزند داشتند به نام نقره ای كه خیلی كنجكاو بود روزی از روزها كه نقره ای به مدرسه رفته بود >12 ماه پیش
پس انداز غیر نقدی زهرا كوچولو یك دختر علاقمند به پس انداز بود برای همین در اتاقش یك قلك داشت و هر وقت پولی دریافت می كرد مبلغی را در آن می انداخت ولی در خانه آنها قلك دیگری هم بود كه زهرا نمی دونست با پول های آن قلك والدینش چكار می كنند >12 ماه پیش
مرد جوان، مرد پیر در یك روستا كه همه اهالی خوب و مهربان بودن دو همسایه در كنار هم زندگی میكردند كه یكی پیر و دارای 3 پسر كه به پدر كمك میكردند در امور كاری و دیگری جوان كه 6 پسر داشت كه كوچكترین كمكی نمی كردند تا اینكه روزی مرد جوان بیمار شد و ... >12 ماه پیش
بابا سوسكی بهت افتخار میكنم در یك اقیانوس ماهی بادكنكی با خانواده اش زندگی می كرد یك به همسرش گفت من دیگه از كار كردن خسته شدم و می خوام برم گنج پیدا كنم هر چقدر همسرش نصحیت اش كرد فایده نداشت تا اینكه ... >12 ماه پیش
جبران می كنم آرش تصمیم داشت با پولهایی كه جمع می كند یك هواپیما اسباب بازی بخرد یكروز دوستش در مدرسه اسباب بازی رباتی اش را به آرش نشان داد و آن را به خانه آورد موجب خرابی آن شد و ... >1 سال پیش
گنج من كجاست؟ در یك اقیانوس ماهی بادكنكی با خانواده اش زندگی می كرد یك روز به همسرش گفت من دیگه از كار كردن خسته شدم و می خوام برم گنج پیدا كنم هر چقدر همسرش نصحیت اش كرد فایده نداشت تا اینكه ... >1 سال پیش
چشم و هم چشمی دو تا پسرخاله همدیگر را خیلی دوست داشتن ولی در همه چیز باهم رقابت داشتن حتی در خرید اسباب بازی و متاسفانه این چشم و هم چشمی پیایانی نداشت و ... >1 سال پیش
قلك با ارزش سهراب در محله ای زندگی می كرد كه فاصله آن تا مدرسه خیلی دور بود در تعطیلات تابستان با مشورت پدرش برای خرید دوچرخه تصمیم به كار می گیرد و ... >1 سال پیش
نام داستان مامور خدا پرنده ای در جنگل زندگی می كرد و تمام تلاش خودش را برای كمك به حیوانات جنگل می كرد اما شیر به او می گفت نباید این كار را بكند باید خودشان حواسشان باشد تا اینكه یك روز ... >1 سال پیش
نام داستان سبزه بوته گیاه سبزی در باغی كه رود پر آبی در آن در جریان بود زندگی میكرد و همه به اون سبزه خانوم میگفتن ولی اون چند وقتی بود كه رنگش داشت زرد می شد و اون از این بابت ناراحت بود تا اینكه باغبان به باغ آمد و ... >1 سال پیش
نام داستان بازارچه مدرسه علی تصمیم دارد برای كمك به امور خیریه یك بازارچه كه به همت بچه ها برگزار می شود پولی را جمع آوری كند علی با مشورت خانواده و برادر كوچكترش نیز تصمیم به تهیه وسایل برای فروش در بازارچه می گیرند ... >1 سال پیش
نام داستان پرنده چوبی سلمان پسری باهوش و با استعداد است كه با وسایل دورریز كارهای هنری انجام میدهد خواهرش علاقه به یك جامدادی داشت كه سلمان تصمیم می گیرد با فروش كاردستی هاش پول جامدادی را برای تولد خواهرش بخرد و ... >1 سال پیش
گنج حنایی در یك مرغداری مرغ حنایی زندگی میكرد كه زیر و رو كردن خاك برای یافتن غذا را دوست نداشت و فكر می كرد خوردن ریشه گیاهان و كرم ها كار جالبی نیست یك روز حنایی دانه گندمی پیدا كرد و همه مرغ ها به او گفتن تو مرغ خوش شانسی هستی و او تصمیم گرفت و .. >1 سال پیش
اسپینوسور كیارش علاقه بسیاری به عروسك های دایناسور دارد و همه آنها را دارد فقط یكی از آنها را نداشت یك روز به همراه مادرش برای خرید كادوی تولد دخترخاله اش رفت به مغازه اسباب بازی فروشی اما در آنجا چشمش به دایناسور مورد علاقه اش افتاد و ... >1 سال پیش
كادوی تولد نازلی به تولد دوستش دعوت شده او می خواهد بداند چه هدیه ای مورد علاقه دوستش هست برای همین با مادرش به بازار می رود ولی مادر به او می گوید ما فقط برای خرید یك كادوی معمولی می توانیم هزینه كنیم >1 سال پیش
ایران من صالح یك خرگوش بازیگوش داشت و هر روز صبح برای بازی با خرگوش اش می رفت جنگل یك روز خرگوش به مسیر نا آشنایی می رود و صالح در هنگام دنبال كردن او به یك كارخانه كفش تعطیل شده می رسد و ... >1 سال پیش
پول مولك الداد و النا خواهر و برادر هستن یك روز در جیب كت پدرشان یك موجودی به نام پول مولك را پیدا می كنند كه شباهت بسیاری به اسكناس داشت و ... >1 سال پیش
عروسك پارچه ای شیما مادر شیما برای هزینه های زندگی خیاطی می كرد شیما علاقه داشت برای كمك به مادرش كسب و كاری برای خودش داشته باشه تا اینكه یك روز تصمیم گرفت عروسك های پارچه ای با تكه پارچه های اضافی درست كند. >1 سال پیش
اولین سفر با قطار صوفیا صوفیا علاقه داشت در تعطیلات به همراه خانواده با قطار به مسافرت برود ولی پدر او با آن پول در بورس سرمایه گذاری كرد و ... >1 سال پیش
نام داستان باغچه گل سروناز سروناز علاقه بسیاری به گل های باغچه داشت یك روز تصمیم گرفت به همراه پدرش به باغ گل برود و روش نگهداری و پرورش گل را یاد بگیرد و ... >1 سال پیش
نام داستان پولم را كجا قایم كنم؟ روزی پسری به نام آرش برای تفریح به جنگل می رود و با دقت به كار حیوانات جنگل متوجه شده آنها چیزهای با ارزش خودشان را پنهان می كنن و تصمیم می گیرد جای مناسبی برای پول هایش پیدا كند و ... >1 سال پیش
نام داستان خواب شیرین هستی دختر بچه ای است كه علاقه بسیاری نقاشی دارد و برای تابلوهای خود نامی را در نظر می گیرد یك شب هستی خوابی دید كه برای به انجام رساندن آن باید تابلوهایش را بفروشد و ... >1 سال پیش
نقاشی یا عكاسی؟ شیرین برای شركت در مسابقات منطقه برای تصمیم گیری در رشته مورد علاقه اش دچار تردید شده ولی نمی تواند تصمیم درستی بگیرد و ... >1 سال پیش
من عروسك میخوام سارا دختر بچه ای است كه هر چه می خواهد والدینش برایش تهیه می كنند و این مسئله باعث شد تا او متوقع شود و ... >1 سال پیش
اسباب بازی برقی آرش علاقه زیادی به وسایل بازی برقی داشت و همیشه به دنبال یك پریز برق خالی می گشت تا اسباب بازی هایش را شارژ كند و ... >1 سال پیش
روز خوب آرمان آرمان به پدرش قول داده بود اگر خوب درس بخواند به سلیقه خودش یك اسباب بازی برایش بخرد و ... >1 سال پیش
داستان پول چیه جواد علاقه به خرید دارد و هرچه كه در تبلیغات می بیند می خواهد خانواده تهیه كنند یك روز كه به مادرش اصرار برای خرید چند وسله كرد مادرش بهش گفت باید یك گونی پول جمع كنی و ... >1 سال پیش
داستان ماهی پیر قصه ها یك ماهی سخنگو كه سالیان سال اسیر صیاد طمعكاری شده بود در استخر زندگی می كرد و حالا كه پیر شده بیقرار دریا و محل زندگی خودش شده و ... >1 سال پیش
داستان حلزون آبی یك خانواده حلزونی 5 تا بچه داشتن كه یكی از آنها رنگش آبی بود از آنجایی كه آبی خیلی شكمو بود سهم غذای بقیه را هم میخورد و هر چیزی را میخواست داشته باشه >1 سال پیش